اسمش را می‌گذاری سرگذشت .
میکشی آه پر حسرتی دریغ.....

پس اکنون تا نگشته اتمام این مسیر
از سکون و قید و بندها بشو رها ،
بشو سمت آرزوهای خود پرشتاب

مبادا جمله ی پشت یک وانت
شود تعبیر حال تو

اینکه بگویی
سرگذشتت بر خلاف آرزوهایت گذشت

تو تلاش کن ،
از کلیشه ها " رها
باقی اش را واگذار کن به روح درون ، جرعه نور یا که شاید به خدا ....

فلک و آسمان و چرخش بی امان این زمین .
مبدا و مقصد زندگی ات و یمین و یسار و اسارت در زمان
نم نم باران اشک ، یا قوس سنگین یک رنگین کمان
کنج خلوت و مطرود
ضلع شوم افسردگی
تکیه به خلوت در سکوت
گوشه ی تارک دنیا کم نور و نمور یک اتاق
صدای آشنای خنده های قار قار یک کلاغ
جبر ایام و بازی های سخت روزگار
بوم سفید زندگی و رد قلمت ماندگار
بچرخان قلمت و برقصان در عمل بی درنگ
سقف آرزوهایت هم بلند
آسمان رویاهایت قشنگ
گاه رد عبور دو ابر
یا که شاید وقوع رعد و برق
دنبال خدا نگرد در بالای سر ،
نشو غرق جستجو
سوی آسمان

در عوض به درون قلب خود ،
بنگر و سرگرم جستجو
شاید حوالی روح درون
بیابی حضرت دوست را سرگرم گفتگو

کمی در سکوت خیره به نجوای اندرون
گوش کن و از هیچکسی نترس .

مبادا شوی تو هم مثل یک بت پرست
. خانه ی خدا در قلب توست .
خدا بی نیاز از سنگ و کعبه ، و طواف توست
زندگی بعد من، بی نوسان در رکاب توست .
سمت و سوی من ، آین خویشتن خویش ،
آسوده خاطر و تنهای تنها ، آزاد و رها از اسارت و بند های دل
، بی خیال توست .

......
(برشی‌ رندوم و تصادفی از بداهه نویسی های محل کار به وقت سکوت جلسه ی آزمون و همگی سخت مشغول تقلب و کنکاش و جستجو ، من نیز حاضر و در نقش ناظر ، اما بی تفاوت )
. رشت بارانی