اشعار نو
[][][]همینجام[][][][]
نزدیک به توام
اگر میخواهی احساس مرا بدانی
به سایهات نگاه کن
نزدیک به توام
حال که هرگز نمیتوانم لمست کنم
جمال ثریا
[][][][][]JAMAL[][]SORAYA[][][][][]
[][][]الزایمر[][][]
دشوار است فراموشی لبخند تو
خانهام را گم کردهام
این جریان هولناک
عطرهای تو در باران
مرا آسوده نمیگذارند
پس
باز آی در این فصل بی باران
اقرار میکنم
تو را دوست داشتم
تو
همان که مرا با لباس آبی
به عمق تعجب و انکار انبوه برده بودی
من ایستادم
بی دفاع
تو بردی
من ماندم
تو بردی
گفتم: ببر که من دوست دارم
گفتم: رها میشوم
از یاد تو
از لباس آبی
قلب من گواه بر تو دارد
دشوار است
فراموشی لبخند تو
تو حتی در هنگام خداحافظی
من را
در راهرو نگاه نمیکردی
میرفتی میرفتی
احمدرضا احمدی
[][][]AHMADREZA[][]AHMQDI[][][]
[][][]دوستت دارم[][][][]
منم که دوستت دارم
منم که دوستت دارم
نه مردی که دستش را به نردهها گرفته
نه باران پشت پنجره
منم که دوستت دارم
و غم
بشکههای سنگینی را
در دلم جابهجا میکند.
غلامرضا بروسان
[][][]GHL[][]BROSAN[][][]
[][][]تو را نمیبینم[][][]
نمیبینمت...
تا چشم کار میکند
تو را نمیبینم.
از نشانهایی که دادهاند
باید همین دور و برها باشی
زیر همین گوشه از آسمان
که میتواند فیروزهای باشد
جایی در رنگهای خلوتِ این شهر
در عطر سنگین همین ماه
که شب بوها را
گیج کرده است
پشت یکی از همین پنجرهها
که مرا در خیابانهای در به در این شهر
تکثیر میکند.
تا به اینجا
تمام نشانیها
درست از آب درآمده است.
آسمان
ماه
شب بوهای گیج
میز صبحانهای در آفتاب نیمروز
فنجان خالی قهوه
ماتیک خوشرنگی
بر فیلتر سیگاری نیم سوخته
دستمال کاغذیای که بوی دستهای تو را میدهد
و سایهی خُنکی که مرغابیان
به خُرده نانی که تو بر آن پاشیدهای
تک میزنند.
میبینی که راه را
اشتباه نیامدهام.
آنقدر نزدیک شدهام
که شبیه تو را دیگر
به ندرت میبینم
اما تا چشم کار میکند
تو را نمیبینم
تو را ندیدهام
تو را...
عباس صفاری
[][][][]ABAC[][]SAFARY[][][][]
[][][][][]چشم براه[][][][][]
چشم دوخته به دوردست
فردا آمده است و ایستاده است
پیش روی من
میپرسد چه میخواستی؟
با عصا او را کنار میزنم
همچنان چشم دوخته به دوردست
منتظر...
شهاب مقربین
[][][][][]SHAHAB[][]Mghrebin[][][][][]
[][][]دلم بهجا نیست[][][]
رو به سمت نور ایستادهام
دلم برای تکتک شما تنگ است
خوب که دقت کنی
کوکِ بریدهی باد و
عطسهی بیهنگامِ حباب هم
همین را میگویند.
دلم بهجا نیست
پایم به راه نمیآید
هنوز چیزهای بسیاری هست
که دوستشان دارم.
فدای فهمِ ستاره در ظلمتِ بیچراغ!
من... بعد از هزار سالِ تمام حتی
باز روزی مُردهام به خانه بازخواهد گشت
تو از این تنبورهزنانِ توی کوچه نترس
نمیگذارم شبهای ساکتِ پاییزی
از هول و ولایِ لرزانِ باد بترسی...!
هر کجا که باشم
باز کفن بر شانه از اشتباهِ مرگ میگذرم
میآیم مشقهای عقبماندهی تو را مینویسم
پتوی چهارخانهی خودم را
تا زیرِ چانهات بالا میکشم
و بعد... یکطوری پرده را کنار میزنم
که باد از شمارشِ مُردگانِ بیگورش
نفهمد که یکی کم دارد!
سید علی صالحی
[][][][]SEYED[][]ALI[][]SALEHI[][][][]
[][][]پاییز[][][]
بادها در پاییز بی رحم تر می وزند
بادها در پاییز بی رحم تر می وزند
اصلا بعید نیست
آدم ها را
با درخت ها اشتباه بگیرند
زود به خانه برگرد!
زیاد بیرون نمان!
این بادها
اگر کلاه را ببرند
به فکر بردن سرها می افتند
رسول یونان
[][][][][][]RASUL[][]YOUNAN[][][][][][][]
[][][]دور از کجا؟[][][]
دور از کجا؟...
وقتی می گوییم دور
دور از کجا؟
هرکسی باید
یک نفر داشته باشد
تا فاصله ها را با او بسنجد
حسن آذری
[][][]ما بی تو فقیر شده ایم![][][]
نبودن تو
فقط نبودن تو نیست
نبودن خیلی چیزهاست
کلاه روی سرمان نمی ایستد
شعر نمی چسبد
پول در جیبمان دوام نمی آورد
نمک از نان رفته
خنکی از آب
ما بی تو فقیر شده ایم!
رسول یونان
[][][][][]زندگی جهنمی[][][][][][]
این زیستن جهنمی ست
از خواب می ترسم
از بیداری ام بیزارم
بین خواب و بیداری ام حیرانم
این زیستن جهنمی ست
و تو
مامور عذاب همیشگی
کسی که عاشق می شود
از جهان رانده می شود
نه خدا دارد
نه مرگ
نورس یکن
ترجمه ی بابک شاکر
[][][][]ازدور... [][][][]
از دور...
دزدیده
دزدیده
نگاهت می کنم
از دور...
با هزار نیرنگ
به هزار رنگ درمی آیم
باد می شوم
گونه هایت را می دزدم
موهایت را می دزدم.
لبخندت را از دست نمی دهم
هرچند برای من نیست
دستانت را از دست نمی دهم
هرچند با من نیست
دزدیده
دزدیده
عشق بازی می کنم
از دور
تو به سلامت به خانه خواهی رسید
و من
لب هایم را در سکوت آتش خواهم زد.
الياس علوی
[][][][][][][][]اطراف خانه ی من[][][][][][][]
آنکس که به جستجوی آزادی است...
در اطراف خانه ی من
آنکس که به دیوار فکر می کند، آزاد است!
آنکس که به پنجره... غمگین!
و آنکس که به جستجوی آزادی است،
میان چاردیواری نشسته
می ایستد... چند قدم راه می رود!
نشسته... می ایستد
چند قدم راه می رود!
نشسته... می ایستد... چند قدم راه می رود!
نشسته
می ایستد... چند قدم راه می رود!
نشسته... می ایستد
چند قدم...
حتی تو هم خسته شدی از این شعر
حالا چه برسد به او که...
نشسته
می ایستد...
نه!...
افتاد!
گروس عبدالملکیان
[][][][]GAROOS[][][][]
[][][][][][][][]تو را نخواهم بخشید[][][][][][]
نمیبخشمت!...
دیگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم
حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمیکنم
در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاریست
چشمانم پُر نمیشود
تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداختهام
کمی خستهام
کمی شکسته
کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است
اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را
هنوز یاد نگرفتهام
و اگر کسی حالم را بپرسد
تنها میگویم "خوبم!"
اما مضطربم...
فراموش کردن تو
علیرغم اینکه میلیونها بار
به حافظهام سر میزنم
و نمیتوانم چهرهات را به خاطر بیاورم
من را میترساند
دیگر آمدنت را انتظار نمیکشم
حتی دیگر از خواستهام برای آمدنت گذشتهام
اینکه از حال و روزت با خبر باشم
دیگر برایم مهم نیست
بعضی وقتها به یادت میافتم
با خود میگویم: به من چه؟
درد من برای من کافیست!
آیا به نبودنت عادت کردهام؟
از خیال بودنت گذشتهام؟
مضطربم...
اگر عاشق کسی دیگر شوم
باور کن آن روز تا عمر دارم
تو را نخواهم بخشید
ازدمیر آصف
ترجمه ی سیامک تقی زاده
[][][][][][]چگونه دلم تنگ نشود[][][][][][]
چگونه دلم تنگ نشود
برای شبی که پر ستاره تر
خانه ای که خلوت تر
تویی که زیباتر
منی که دیوانه تر
و بستری که کوچکتر بود
عباس صفاری
[][][][][][]SHYN[ْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْ]BRARY[][][][][][]
چیزی بگو...
دخترکی که خزان شد
روزی اما، بهار بود
دخترک
چیزی بگو
مثل بهار
مثلا شکوفه کن
و یا ببار
مانند رحمتی بر درونم
یا رنگین کمان باش و
روحم را در آغوش بگیر
چیزی بگو
فراتر از حرف باشد
جانم را لمس کند
چیزی بگو
مثلا "کنارت هستم"
[][][][][][]SHYN[ْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْ]BRARY[][][][][][]
عطرِ آهسته ی هوا
من از عطرِ آهسته ی هوا می فهمم
تو باید تازگی ها
از اینجا گذشته باشی...
[][][][][][]SHYN[ْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْ]BRARY[][][][][][]
خنده های تو
الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دستهای من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش!
در آسمان دلم توده برفی است
که به خنده های تو دل بسته است
[][][][][][]SHYN[ْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْ]BRARY[][][][][][]
من، عذابِ توام ناظم بلفطره
هنوز دست داشتم که بهار را بغل کنم
هنوز لب داشتم که بگویم، ببوسمت
هنوز پا داشتم...
و این سطرِ لعنتى
از سطرهاى قبل دور شد
چشمان پیر کنعان، براه ماند کور شد
پسرکی رفته زِ _ یاد ، در اغماء غرق نور شد ، زیاد....
و از پله هاى تنهایىِ بزرگ بالا رفت.
چیزى در رویاهامان مى سوخت
و دود از قطار برمى خاست
من از اغماء بی غم بازگشتم
یلدای ایام بود و من با دخترت یعنی بهار، بازگشتم
حالا
من از شهر ری بازگشته ام
از بس سینه را محرم راز کرده ام، خسته ام
حالا
من، عذابِ توام
من، جهنمِ توام!
تو مجبورى تا به افشای رازم، رسوا شوی
تاکه شاید کهنه ى جهنمت را عوض کنى بازم
و هیچ چیز غمگین تر از این نیست
که مجبور باشى سیه بختی دخترت را ببینی
شکست خوردنش را ببینی
جهنمت را بغل کنى
جهنمت را ببوسى
از غم دخترت بپوسی
به رمال و جادوگر، چشم بدوزی
[][][][][][]SHYN[ْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْْ][]BRARY[][][][][][]
[][][][]ناخولسته[][][][]
ناخواسته
پیچ و تاب تند جاده ها را دوست دارم
وقتی عبور از این پیچ و تاب
در اتوبوسی کنار تو
ناخواسته
ما را به آغوش هم می کشاند
#شین براری ۰۱:۰۴
[][][][][]2[][][][][]بدایه[][][][][][]
بدایه
برای انتهای من، بدایه ای دوباره باش
برای زخم کهنه ام، کمی به فکر چاره باش
نهال من شکسته و امید یک جوانه نیست
در اوج نا امیدی ام، برای من عصاره باش
به یک نگاه روشنت به آتشم کشیده ای
گدازه ی علاقه را، به چشم خود نظاره باش
کنون که قحطی سخن، وَ حرف عاشقانه است
درون شعر شاعران، به جای استعاره باش
در این قرون بی کسی، که زندگی جهنم است
بمان و عاشقی کن و زبانزدی هزاره باش
تو از گذشته آمدی، وَ حال من به دست توست
برای شعر تازه ام، مخاطبی مضارع باش
در انتهای جاده ام، در انتهای زندگی
برای انتهای من، بدایه ای دوباره باش
شهروزبراری# ۱۳۹۱/۰۸/۱۷
[][][][][]۳[][][][][]بیزار[][][][][]
بیزارم از تمام سه نقطه های ناپدید
این حرفهای گم از انحنای دید
بیزارم از خودم، دلم، خیال تو
قلبی که با وجود تو در سینه ام تپید
بیزارم از لب سرخ و چشم مست تو
چشمی که در وجود من این عشق را ندید
بیزارم از تلف سال های زندگی
عمری که غم فروخت و شادیم خرید
بیزارم از تمام گذشته، تمام حال
بیزارتر من از ماضی بعید
بیزارم از خودم، دلم، این سوال بی جواب
عشقی چرا چنین خدا در من آفرید؟
بیزارم از عذاب گناه و اینبار قلب من
باید که داده شود غسل در اسید
#احسان-نصری
[][][]4[][][]اثبات یک حقیقت[][][][]
اثبات یک حقیقت
سرانجام روزی
به قلبت باز خواهم گشت
هرچند سخت
هرچند دور
و هرچند دیر باشد
تا دلیلی بر
اثبات این حقیقت باشم که:
"دیر رسیدن
بهتر از هرگز نرسیدن است
#احسان-نصری
[][][][]5[][][][]راهی تازه[][][][]
راهی تازه
لب های تو
شبیه مسئله های ریاضی
شیرین اند
و من دلم می خواهد
هر بار
از راهی تازه
امتحانشان کنم
#شهروز_براری
[][][]6[][][][]هفتمین ماه فراوانی[][][][][]
هفتمین ماه برکت
نمی دانم هنوز شعر مرا با عشق می خوانی؟
و من را چون گذشته، پاره ای از خویش می دانی؟
سکوتم تشنه ی لمس صدای توست
به سانِ یک بیابان و امید روز بارانی
چه دلگیرم از این "شب بی تو بودن ها"
و دلتنگ همان طعم گس شب های آبانی
شب زادروزم، در یلدا گذشت اما هنوز هم می رنجم
از این روزای کوتاه و از این شب های طولانی
تمام شب میان خواب هایم در گذر هستی
اگرچه تو گذشتی از دلم با هرچه آسانی
لباس گرم بر تن کن، کلاهی بر سرت بگذار
که بد تا می کند دلسردیت همچون زمستانی...
نوید هفتاد قرن قحطی برایم داشت
تمام خاطراتت، هفتمین ماه فراوانی
وجودم از تو سرشار و خیالم از تو لبریز است
فراموشت نخواهم کرد، آنی و کمتر از آنی
#شین-براری
[][][][]۷[][][][]ناشناخته[][][][][]
ناشناخته
تو را
هرگز نخواهم سرود
می خواهم تا ابد
ناشناخته ترین زیبای جهان بمانی
که فقط
من می شناسمش
#احسان نصری
[][][][]8[][][][]حتی اگر...[][][][]
حتی اگر،،،،
وقتی تو نباشی
تمام دنیا
پیش چشمم تاریک است
حتی اگر
خورشید را به سقف اتاقم بیاویزم
حتی اگر
تمام کرم های شب تاب را
به دیوار اتاقم بچسبانم
حتی اگر
تمام فانوس های دریایی را
در تاقچه ی اتاقم جای دهم
باز هم
تاریکی... تاریکی... تاریکی...
بی تو خوب می فهمم:
"تاریکی" از ریشه ی "ترک" است
#احسان نصری
[][][][][][]پایان[][][][][]